می دونین سیاوش خان، اونجا تو مدارس به ما یاد می دن که اعتماد به نفس داشته باشیم . یاد می دنکه در مورد زندگی باید
خودمون تصمیم بگیریم و روپاي خودمون واستیم . بهمون بها می دن . شخصیت مون رو می سازن . حالا منطبق با فرهنگ
خودشون. تو داشنگاه که د یگه هیچی . روابط پسر و دخر که کاملا آزاده . از نظر تفریح و سرگرمی م که تا دلتون بخواد ! حالا
حساب کنین که بعد از سیزده چهارده سال یه دفعه، بدون آمادگی و انگیزه، منو ورداشتن آوردن اینجا . برام واقعا سخته که به
اینجا عادت کنم. نمی دونم احساس منو دیکه می کنین یا نه؟
احساس تونو درك می کنم.
یلدا شما جاي من بودین چکار می کردین؟
دنبال شخصیتم می گشتم تا هر چه زودتر پیداش کنم.
« یه کم نگاهم کرد و بعد گفت »
میشه؟!
حتما
یلدا احساس یاس می کنم.
نباید اینطوري باشه.
یلدا ولی هس.
ببین، شما دختر تحصیلکرده اي ه ستین. باید بتونین خوب فکر کنین . مویعت رو خود آدما براي خودشون می سازن . یه مقدار
از احساس شما بخاطر اینه که از یه محیط به یه محیط کاملا متفاوت وارد شدین و این طبیعی یه . کم کم باید خودتون رو پیدا
کنین. باید براي خودتون تصمیم بگیرینف البته عاقلانه.
یلدا چطوري می تونم براي خودم تصمیم بگیرم وقتی تمام ایده هام توئسط خونواده م سرکوب می شه؟
باید قوي باشن.
یلدا می دونین، عمه م برام یه خواستگار پیدا کرده که قراره چند روز دیگه بیان خونه مون!
« یه دفعه جا خوردم »
یلدا ت ناراحت شدین؟
نه.
یلدا اما صورت تون یه دفعه سرخ شد!
حتما بخاطر سرماس.
یلدا کاش بخاطر چیز دیگه بود!
« یه لحظه نگاهش کردم و گفتم »
بخاطر چیز دیگه س ! از همون اولین بار که شما رو دیدم، احساس عجیبی بهتون پیدا کردم. دلم نمی خواد کس دیگه اي جز
من حتی یه شما فکر بکنه.
یلدا ت احساس می کنم که دارین حقیقت رو بهم می گین.
حقیقت رو بهتون گفتم.
« یه گوشه واستاد و تکیه ش رو داد به دیوار و گفت »
واقعا تنهام . حتی یه نفر رو ندارم که بتونم باهاش حرف بزنم . مادرم فقط دنبال چشم و همچشمی یه. پدرم دنبال پوله. عمه م
دنبال فخر فروشی یه. تنها کسی که دنبال این چیزا نیس همین خانم جونه. اونم که می بینین وضعش چه جوریه.
« بعد تو چشمام نگاه کرد و در حالیکه اشک تو چشماش جمع شده بود گفت »
دوستم داشته باش سیاوش ! منم دوستت دارم. می خوام بهت اعتماد کنم. می خوام بهت تکیه کنم . تو یه کشور ي مثل
آمریکاف یه دختر می تونه بدون تک یه به مردي زندگی کنه اما اینجا نه . اینجا حتی هتل ها به یه دختر مجرد اتاق نمی دن! می
خوام بگن اگه عشق توام اونطوري نباشه که من فر می کنمف دیگه از من چیزي باقی نمی مونه!
« از جیبم یه دستمال در آوردم و دادم بهش و گفتم »
وقتی اشک تو چشمات جمع می شه خیلی خوشگلتر می شی.
« بهم خندید و گفت »
اگه بهت بگم یه بار دیگه م بیا خواستگاریم قبول می کنی؟
حتماف اگه پدر و مادرت اجازه بدن که عالیه!
یلدا پس می اي!
حتما. آرزوي من ازدواج با توئه.
یلدا اگر خونواده م موافقت نکردن چی؟ می اي از ایران بریم؟
تو اینطوري می خواي؟
یلدا آره. چون اونا اصلا به خواست من توجه ندارن. فقط فکر خواسته هاي خودشونن.
هر جور که تو بخواي اما کمی صبر کن. همه چی درست می شه.
یلدا من چطوري می تونم باهات تماس بگیرم؟
« شماره ي خونه و موبایل م رو بهش دادم. موبایل نیما رو هم بهش دادم که گفت »
حالا دیگه برگردیم.
حالت خوبه؟
یلدا آره، الان دیگه خیلی بهترم. احساس می کنم دارم خودمو پیدا می کنم.
تو همون دختري هستی که یادگرفتی رو پاي خودت واستی . تو همون دختري هستی که بهت یاد دادن جسارت و شهامت
داشته باشی. چیزي فرق نکرده که!
فقط محیط ت عوض شده. اینجام می تونی همونی باشی که بودي.
یلدا حالا بیشتر امیدوارم اما هنوز می ترسم.
ترس بی معنی یه.
یلدا آخه تو آمریکا قانون از زن ها خیلی حمایت می کنه اما اینجا چی؟
کسی خیال اذیت کردن ترو نداره . خونواده تم اگه چیزي می گن به خیال خودشون خیر و صلاحت رو می خوان . پس دلیلی
براي ترس نیس. فقط اروم و خونسرد باش و خوب فکر کن. خوب فکر کردن یه نعمته!
یلدا اگه تحت فشار نباشم؛ راحت می تونم تصمیم بگیرم.
کی می تونه ترو تحت فشار بذاره؟
یلدا مثلا عمه م. اون رو همه نفوذ داره.
به من نگو که دختري با خصوصیات اخلا قی تو و تربیتی که بهت یاد داده چه جوري مصمم باشی، نمی تونه اراده ش رو به
اطرافیانش تحمیل کنه ! یا اون تربیت غلط بوده، یا تو درست یاد نگرفتی ! از وقتی که برگشتی چیکار کردي؟ هیچی ! همه ش تو
خونه نشستی و دنبال این هستی که یه جوري بشه یا یه اتفاقی بیفته که موقیعت رو به نفع تو عوض کنه! اینطوري که نمی شه !
براي چی نشستی تو خونه؟ تحصیلاتت که خوبه . فوق لیسانس داري . برو دنبال یه کار بگرد؛ نه بخاطر پولش ! بخاطر اینکه
بتونی خودت رو بسنجی! بتونی خودت رو پیدا کنی! پس این همه درس خوندي براي چی؟
وقتی فهمیدي که از عهده ي یه کار ي بر می اي، حتما از عهده ي کاراي دیگه م بر می اي! منم هرکاري بتونم برات می کنم .
اگه بخواي از همین امروز می گردم که یه کاري که مناسب باه برات پیدا کنم . من مطمئنم که تو می تونی ! تو دختر ضعیفی
نیستی، اگه بودي نمی توسنی تنهایی این همه سال تو یه کشور دیگه، تنها زندگی کنی و موفق باشی ! تو اون قدر قوي بودي و
شهامت داشتی که تو غربت، اونم در سن پایین تونستی باشی و خودت باشی، پس حالام می تونی ! حالام قوي هستی شاید خیلی
قوي تر از کسایی که می شناسی شون ! چرا خودتو باختی؟ وقتی تو خودتو شعیف تصور می کنی، دیگران بخودشون اجاز ه می
دن که سرنوشتت رو تعیین کنن ! تو که مشکلی نداري! اینجا، تو این چند ساله مردم با مشکلاتی سر و کار داشتن که اگه بفهمی
باورت نمی شه ! اونا براي کوچکترین مسئله، مثلا خرید یه شیشه شیر، اونقدر دچار مشکل شدن که نمی تونی فکرش رو بکنی !
اما هنوز سر پا هستن و هنوز در حال مبارزه با زندگی ! نگو چرت مردم اینطوري شدن ! این شرایط و موقعیته که آدما رو عوض
کرده. راست می گی، دیگه کمتر می شه به آدما اعتماد کرد اما اونجوري م نیس که فکر می کنی!
براي چی وحشت کردي؟ مگه کجا اومدي؟ تازه برگشتی پیش مردم خودت ! فقط کافیه ایرانی باشی و مثل خودشون فکر کنی .
فقط کافیه ایرانی باشی و مثل خودشون رفتار کنی . ( البته فقط به شرطی که ایرانی فکر کنن، نه این ایرانی که حالا ازش ساختن
ع .آ) اون موقع وقتی فهمیدن که از خوشونی دیگه مشکل بتونن بهت آزار برسون ! خیلی هام هستن که چون فکر می کنن که
از خودشون نیستی، نمی تونن دوستت داشته باشن و قبولت کنن ! پس خودت باش و ایرانی. به ریشه ت برگرد و . یه درخت
همیشه به ریشه ش زنده س! (این جمله کلی معنی داره که می شه براي این هم یه رمان نوشت ع.آ)
« یه خرده سکوت کردم و بعد گفتم »
حالا اگه می خوایف برگردیم.
« بهم خندید و تکیه ش رو از دیوار ورداشت و حرکت کردیم. تا بیمارستان هیچکدوم حرفی نزدیم. دم در بیمارستان گفت »
تو خیلی خوب به آدم اعتماد به نفس می دي ! تو درست می گی. من نشستم تو خونه و فقط منتظرمف در صورتی که نباید
اینطوري باشه. شاید خیلی چیزاهست که منتظر منه!
بهش خندیدم و دوتایی رفتیم تو بیمارستان و رفتیم طرف تریا . تا پامونو گذاشتیم تو تریاف دیدم سیما و نیما و خانم بزرگ »
پشت یه میز نشستن و دور تا دورشون پرستارا و دکترا جمع شدن و صداي خنده و شوخی بلنده و نیما داره حرف می زنه و
بقیه می خندن . اومدم برم صداشون کنم که یل دا نذاشت . طوري م دور ورشون شلوغ بود و همه جمع شده بودن که ماها رو
« نمی دیدن. من و یلدام، همون دم در پشت یه میز نشستیم و گوش دادیم
نیما اگه بخواین هر کلمه که من می گم هرِ و کّرِه راه بندازین، سر و کله ي این سیاوش پیدا می شه و دعوام می کنه که
معرکه راه انداختم! اخلاق گندي داره! با هر گونه شوخی و جلفبازي مخالفه! می گین نه از خواهرش، خانم دکتر فطرت بپرسین!
« هر هر هر همه خندیدن و یکی از پرستارا گفت »
پس ترو خدا زودتر بگو تا برادر خانم دکتر نیومده.
نیما می گم اما یه چیزي برام بیارین بخورم گلوم تازه بشه بعد.
« یکی از پرستارا پرید و یه چایی براش آورد و گذاشت جلوش که یکی از دکترا گفت »
اِه...! نیما خانم زودتر بگو دیگه! الان یه دفعه یکی مونو پیج می کنن!
نیما خیالت راحت اقاي دکتر. مسئول پیج که همین مهین خانم باشه اینجاس. دیگه پیج بی پیج! گور پدر مریضام کرده!
همون مسئول پذیرش که اسمش مهین خانم بود و سر جریان آپاندیس پدر نیما باهاش اشنا شده بودیم غش کرده بود از »
« خنده
نیما بخندین مهین خانم ! یه بچه گذاشتی تو دامن باباي من و فرستادیش خونه و یه ارث خور و یه ارث خور واسه من اضافه
کردي! حالام نشستی داري می خند ي. یه دقیقه دیگه م میري و یه مرد شصت ساله ي دیگه رو می گی حامله س و می
زائونیدش و بخوبی و خوشی راهی ش می کنی سر خونه و زندگیش ! خیر نداري بعدش چه شري بپا می شه و طرف دیگه از
خجالت نمی تونه سرش رو تو محل بلند کنه ! باباي بدبختم از شرم و خجالت خودکشی کرد ! بعد از مرگش یه نامه بالا سرش
پیدا کردن که توش نوشته بود چون نمی توانم پدر این بچه ي طفل معصومم را پیدا کرده و او را وادار به ازدواج با خود کنم
پس به زندگی خود خاتمه می دهم! بچه ي نازنین را به شما، شما را به خدامی سپارم!
امضا! حسنعلی ذکاوت
دوباره همه زدن زیر خنده ! از خنده و صداي قهقه هاي پرستارا و دکترا، صدا به صدا نمی رسید که هیچی، در تریا وار می »
« ! شد و مریضا می اومدن اونجا ببینن چه خبره
تموم می شه! (OFF) مهین خانم بگو دیگه اقاي ذکاوت! الان اف مون
تموم بشه که چیزي نیس! (OFF) تموم بشه! آف (ON) نیما خدا نخواد که آن تون
« دوباره همه زدن زیر خنده که نیما گفت »
آره، داشتم می گفتم . با این سیاوش داشتیم طرفاي جردن با ماشین می گشتیم که یه دفعه از تو کوچه یه پراید که دو تا
دختر توش بودن، بدون اینکه ترمز بگیره اومد بیرون! حالا می پشت فرمون ماشین ماس؟ این سیاوش مرباس!
« دوباره همه زدن زیر خنده »
نیما سیما خانم ترو خدا بهت بر نخوره ها ! دارم باهاش شوخی می کنم! خلاصه این سیاوش جاي اینکه یا فرمون رو بگیره اون
ور یا ترمز کنه، غش کرده! شاپالاق زدیم به همدیگه! نصفه گلگیر ما قر شد و چراغ پراید اونا شیکست!
پیاده شدیم و یه نگاه کردیم دیدیم نهف کلی خسارت وارد شده . یکی از اون دخترا که راننده بود اومد پایین و گفت واقعا
متاسفم. تقصیر ماس . فرعی به اصلی بود، در راه اصلی ! باید ایست داشته باشیم که نداشتیم ! تا اینو گفت این سیاوش هالو ام
برگشت گفت هیچ اشکالی نداره خانما. اتفاقی یه که افتاده. ظاهرا خسارت زیادي پیش نیومده شما بفرمائین!
« پرستارا یه دفعه همه با هم گفتن »
آخه چرا؟ آخه چرا؟ چرا ولش ون کرد سیاوش خان؟!
نیما آخه این سیاوش خیلی آقاس و بااتیکت! اصلا مثل من نیس!
« دوباره همه خندیدن »
نیما خلاصه تا اینو سیاوش گفت من گفتم سی اوش جون از سر قبر پدرت بذل و بخشش می کنی؟ ترو خدا ببخشین سیما
خانم ها! با هم شوخی داریم ما!
« دوباره همه زدن زیر خنده »
نیما خانمی که شماها باشین، آقایی که شماها باشن، به دختره گفتم گواهینامه ت رو بده ببینم . یه خرده مِن مِن کرد و بعد
گفت آخه من گواهینا مه ندارم ! تا اینو گفت بهش گفتم هان ! پس واسه همین داشتی براي من آئین نامه ي راهنمایی رانندگی رو
می خونی؟! فرعی به اصلی، در راه اصلی! اصل و فرع رو که زدي داغون کردي! دیگه نه اصل مونده واسه مون نه فرع!
سیاوش اومد بهم گفت ول کن نیما ! گفتم بابا این ماشین بی صاح اب مونده، اپل امگاس! یه چراغش دویست سیصد هزار تومنه !
حالا صافکاریش به درك ! من تا یه قرون آخر خسارتم رو نگیرم از اینا، ول شون نمی کنم ! تا اینو گفتم، از اون طرف پراید یه
دختر خانم خیلی خیلی خوشگل پیدا شد و گفت حالا نمی شه شما گذشت کنین؟ گفتم چشم ! فداي سرتون ! تصادفه دیگه، اتفاق
می افته . شما بفرمائین ! یه دفعه سیاوش زد تو پهلوم و گفت چطور من بهت می گم گذشت کن نمی کنی اما اون خانمه می گه
می کنی؟! بهش گفتم تو زندگی یه کسی حسودي نکن
! ادم حسود جاش تو جهنمه!
« دوباره همنه زدن زیر خنده »
نیما ترو خدا به دل نگیرین سیما خانما! من و سیاوش با هم شوخی داریم!
خلاصه وقتی اون دخترا دیدن که ما گذشت کردیم بهمون گفتن ما داریم میریم به یه مهمونی یه فامیلامون . شمام اگه بیاین
شاید اونجا بشه یه کارایی برتون بکنیم . تا اینو گفت منم گفتم چشم ! هر چی شما صلاح بدونین . اونا سوار شدن و ما م سوار
شدیم. تا اونا حرکت کردن مام اومدیم حرکت کنیم که از شانس بدف یه افسر راهنمایی با موتورش رسید ! دست تکون داد
جلومون و گفت چی شده؟ گفتم هیچی . گفت پس چرا ماشین ت درب و داغون شده؟ گفتم از اوولش درب و داغون بود ! گفت
پس این شیشه خرده ها چیه اینجا ریخته زمین ! گفتم اینا که شیشه ماشین نیس ! شیشه شیره افتاده زمین و شیکسته ! گفت من
از دور دیدم شماها تصادف کردین ! گفتم کورشم اگه من تصادف کرده باشم، شما حتما خیالات ورتون داشته ! گفت گواهینامه و
کارت ماشین رو بیار ببینم . مجبوري کارت و گواهینامه م رو دادم بهش. یه نگاهی ک رد و گفت الان سیصد چهارصد تومن
خسارت دیدي ! حد اقل بذارین یه کروکی برات بکشم ! گفتم جناب سروان آخه وقتی من تصادف نکردم و از کسی م شکایت
ندارم شما کروکی چی رو بکشین؟ ! بعدشم، کو حالا اون یکی ماشین؟ 1 مگه اینکه شما ماشین منو تو کروکی بکشین که با هوا
تصادف کرده ! گفت مزه نیا ! راه بیفت برو ! خلاصه حرکت کردیم که سیاوش گفت دلم خنک شد . از اینجا رونده، از اونجا مونده
شدي! تا اومدم جوابشو بدم که دیدم پرایده گوشه ي خیابون واستاده منتظر ما ! به سیاوش گفتم بیا خاك بر سر بی اعتقاد !
قسمت کسی رو کس دیگه نمی تونه بخوره! ببخشین ترو خدا سیما خانما! در مثل مناقشه نیس!
دوباره همه قاه قاه زدن زیر خنده . خانم بزرگ م همه ش داشت می خندید . کیف می کرد اط اینکه بین یه مشت جوون »
« ! نشسته
نیما خلاصه بهمون اشاره کرد که دنبال شون بریم . سیاوش گفت کجا می ري؟ گفتم بابا شاید یکی از فامیلاشون یه خر ده از
خسارت رو بهمون بده! اینطوري بدون گواهینامه که بیمه اصلا خسارت بهمون نمی ده!
همون جوري یه ربعی رفتیم تا رسیدیم به یه ساختمون خیلی شیک . پیاده شدن و مام پیاده شدیم و تعارف کردن تو خونه .
سیاوش گفت ما نمی ایم . همین جا خوبه . دستش رو گرفتم و هل ش دادم تو خو نه ورفتیم بالا. طبقه ي نمی دونم پنجم بود یا
چهارم. در یه آپارتمان رو زدن و یه پسره در رو وا کرد و سلام و علیک و این حرفا . چشمش که به ما افتاد از اون دخترا
پرسید اینا کی ن؟ دختره گفت باهاشون تصادف کردم مسعود ! تا اینو گفت، اقا مسعود سرشو کرد تو خونه و یه چیز ي گفت که
یه دفعه من دیدم هفت هشت تا پسر نره غول از اپارتمان ریختن بیرون ! رنگ ما شد عین گچ دیوار ! برگشتم آروم به سیاوش
گفتم پدر سگ چقدر بهت گفتم من خسارت نمی خوام ! حالا خوب شد؟ تا سیاوش اومد جواب یده، اون پسره که از همه گنده
تر بود اومد جلو منو گفت شماها با اینا تصادف کردین؟ گفتم ما گه بخوریم کخ از این غلطا بکنیم !اومدین اینجا چیکار کنین؟
گفتم اومدیم مطمئن بشیم که خانما سالم و سلامت رسیدن منزل ! دست شما سپرده! با اجازه رفع زحمت می کنیم ! خداحافظ
شما!
« ! این پرستارا و دکترا و سیما، انقدر خندیده بودن که اشک از چشماشون می اومد »
نیما ترو خدا ببخشین سیما خانما ! من و سیاوش با هم شوخی داریم! خلاصه ما آماده شده بودیم که یا یه کتک مفصل از اینا
بخوریم یا در بریم که یکی از اون دخترا گفت مسعود اذیت شون نکن ! نیگاه کن دارین می لرزن! ت ایانو گفت به رگ غیرت
ما برخورد و من با حالت گردن کلفتی گفتم ما داریم می لرزیم؟ ! تا اینو گفتم اون پسره گردن کلفته که یه سبیل داشت قاعده
سبیل پلنگ گفت پس چی؟ ! گفتم قربونت، ما داریم غش می کنیم دیگه از لرزمون گذشته ! حالا این سیاوم بهش بر خورده می
خواد شاخ شونه واسه شون بکشه ! محکم زدم تو پهلوش که پسره خندید و گفت خیی ازت خوشم اومد . خسارتت رو که می
دیم هیچی، امشبم تا صبح مهمون مائی! بیاین تو که خوش اومدین!
دیدم دیگه داره ناجور میشه . به یلدا گفتم پاشو بریم و خودمم بلند شدم رفتم پشت نیما واستادم . حواسش نبود و همونجور »
« ! که همه می خندیدنف اونم داشت بقیه جریان رو تعریف می کرد
نیما خلاصه اقایی که شما باشین، من راه افتادم که برم تو، سیاوش دستمو گرفت ! گفتم چیه؟ گفت بیا برگردیم بریم . گفتم
مرد حسابی چهارصد هزار تومن خسارت بهم وارد اومده، حداقل بذار امشب تا صبح اینجا باشیم ! خوش باش و بزن مِی که
معشوقه بکام است!
« از پشت دستمو گذاشتم رو شونه ش تا برگشت منو دید گفت »
بعله ! خلاصه منم حرف سیاوش جون رو گوش کردم و با همدیگه برگشتیم و رفتیم خونه ي خودمون . قصه ي ما به سر رسید
کلاغه به خونه ش نرسید ! بالا رفتیم ماست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصه ي ما دروغ بود ! حالا پاشین برین به این مریضاي
بدبخت برسین که دارن رو تختاشون بال بال می زنن!
اینو گفت و از جاش بلند شد . بقیه م با اینکه اصلا دل شون نمی اومد که از نیما دل بکنن اما مجبوري از جاشون بلند شدن و »
« رفتن سر کارشون. وقتی خلوت شد بهش گفتم
بازم معرکه گرفتی؟
نیما جان تو داشتم دو کلوم حرف می زدم که دل مون وا شه!
دو کلوم؟ ! نیم ساعته فقط من اینجا نشستم دارم به چرت و پرتات گوش می دم ! حتما جریان قبل از تصادفم براشون تعریف
کردي؟!
نیما تو دقیقا چه مدت زمان بود که اون پشت نشسته بودي؟
می گم نیم ساعته من و یلدا اونجا نشسته بودیم!
نیما خب، پس شکر خدا چیز زیادي رو نشنیدي!
زهر مار! تو خجالت نمی کشی هر جا می ریم مردم رو جمع می کنی دور خودت؟!
نیما بجون تو من نمی دونم چرا هر جا می رم دخترا جمنع می شن دور و ورم! خودمم ناراحتما! شاید قسمت م اینه!
اگه یه بار دیگه جایی معرکه گرفتی من می دونم و تو!
نیما معرکه چیه؟ می خواستم سر خانم برگ رو گرم کنم! ببین چقدر ساکت نشسته!
« تا اینو گفته یه دفعه خانم بزرگ سرشو برگردوند طرف نیما و گفت »
اِ ...!! مینا جون این بچه ها یه دفعه کجا گذاشتن رفتن؟!
نیما پاشو خانم بزرگ! اینا الان نیم ساعته که رفتن! تازه یادش افتادي؟!
اومد چیکار کردین؟ « شترش » خانم بزرگ بالاخره وقتی اون افسره با
نیما افسره با موتورش اومد نه شترش! پاشو بریم بابا شما به ترافیک و حمل و نقل چیکار داري آخه!
تو همین موقع سیما و یلدا که داشتن با همدیگه حرف می زدن، او مدن پیش ما و همگی با هم راه افتادیم که بیایم خونه . »
بیرون بیمارستان سیما خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین ش شد و تنهایی رفت من و نیما و یلدا و خانم بزرگم با ماشین نیما
رفتیم. بیست دقیقه بعد رسیدیم جلو خونه شون و یلدا و خانم بزرگ خداحافظی کردن و رفتن . من و نیمام رفتیم خونه ي نیما
« اینا. تا زینت خانم رفت برامون چایی بیاره، منم تمام جراین رو براي نیما تعریف کردم که یه دفعه موبایلم زنگ زد. یلدا بود
الو، سیاوش!
سلام، طوري شده؟!
یلدا نه فقط می خواستم ازت تشکر کنم.
براي چی؟
یلدا حرفات خیلی رو من اثر گذاشت.
خدا رو شکر.
یلدا می خوام یه بار دیگه بهم بگی.
چی رو بگم؟
یلدا همون حرفی که یه ساعت پیش تو خیابون بهم گفتی.
اینکه باید قوي باشی؟
یلدا نه.
اینکه گفتم تو می تونی خودت رو پیدا کنی؟
یلدا نه.
اینکه گفتم یه کاري براي خودت باید پیدا کنی؟
یلدا نه! نه!
اومدم یه چیز دیگه از اون حرفایی که بهش گفتم رو بگم که نیما از پشت با دمپایی زد تو سرم ! برگشتم با عصبانیت یه »
« چیزي بهش بگم که گفت
خره بهش بگو دوستت دارم و هر وقت بگی می آم خواستگاریت!
« زود به یلدا گفتم »
یلدا من واقعا دوستت دارم. اگه لازم باشه و تو بخواي، صد بار دیگه م می آم و با خونواده ت صحبت می کنم.
یلدا همینو می خواستم ازت بشنوم.
« یه لحظه سکوت کرد و بعد گفت »
خداحافظ سیاوش.
خداحافظ. هر وقت که کاري داشتی تلفن بزن. وقتش مهم نیس.
« دیگه چیزي نگفت و تلفن رو قطع کرد. تا تلفن قطع شد به نیما گفتم »
آخه تو کی درست می شی پسر؟ این کارا چیه می کنی؟!
نیما بابا من هر کاري که می کنم تو می گی بدِ که! خوبه حالا من همه برنامه ها رو دارم جور می کنم ها!
نه، نمی گم بدِ، اما چرا دیگه با دمپایی می زنی تو سرم؟! همینجوري بهم بگو، می فهمم.
نیما می خواستم کاملا توجه ت رو به موضوع جلب کنم!
بعدشم، می ري میشینی جلو سیما این چرت و پرتا رو می گی اون وقت انتظار داري زن تم بشه!
نیما سیما که منو میشناسه. می دونه فقط دارم شوخی می کنم.
پاشم برم، پاشم برم که حرف زدن با تو بیفایده س.
نیما اگه تو، تو تمام عمرت از یه نفر فایده برده باشی، منم! خرت از پل گذشت؟
می خوام برم به کار و زندگیم برسم!
نیما غلط کردي ! می خواي بري تو خونه، بی سر خر با یلدا خانم تلفنی صحبت کنی! خره، همینجا باهاش حرف بزن که هم
سدا داري و هم تصویر!
نمی خوام خونه کار دارم. حوصله ي تو رو هم ندارم!
نیما لیلی و مجنون برنامه شون جور شده و به همدیگه رسیدن؟ دیگه با اطرافیان کاري ندارن؟ ! چو به گشتی طبیب از خود
مرنجان!
گک شو! کل اگر طبیب بودي، سر خود دوا نمودي! تو اگه خیلی حکیمی، برو سیما رو راضی کن زن ت بشه! خداحافظ.
نیما اِ...! نرو دیگه! حوصله م سر می ره تنهایی.
آخه قراره پدر و مادرم فردا برن مسافرت! برم حداقل یه خداحافظی ازشون بکنم!
نیما خوش به سعادتت! سه چهار روز تعطیلی!
حالا حوصله ت سر رفت پاشو بیا خونه ي ما.
نیما هان! همینو بگو دیگه! لالی؟! پاشو گم شو که شب خودم می آم اونجا!
خلاصه ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه و یه دوش گرفتم و تلفن رو ورداشتم و یه زنگ زدم به شیوا . عجیب که خودش »
« تلفن رو جواب داد
الو! شیوا خانم!
شیوا سلام سیاوش خان.
خوبی؟ مزاحم که نشدم؟
شیوا نه، نه.
صدات یه جوریه!
شیوا میشه جند دقیقه دیگه تلفن کنین؟
چرا؟ کسی اونجاس؟
شیوا ت نه.
پس چی؟ طوري شده؟!
شیوا چه طور دیگه می تونه بشه؟
پس چرا می گی چند دقیقه دیگه زنگ بزنم؟
« یه لحظه سکوت کرد و بعد گفت »
راستش داشتم گریه می کردم!
چرا؟!
شیوا ت یاد گذشته م که می افتم، گریه م می گیره ! اونقدر ناراحت می شم که دلم می خواد خودمو بکشم ! هر چند که اگر
اینکارم بکنم فرقی نداره چون تا چند وقت دیگه مرگ خودش می اد سراغم!
این حرفا چیه؟! خدا بزرگه. عمر دست خداس.
شیوا راستش خوشحالم که بهم تلفن کردین.
حالا اگه ناراحتی بعدا تماس بگیرم.
شیوا نه! نه! دلم می خواد با یکی حرف بزنم.
هنوز سر قول ت هستی؟
شیوا ت هستم. تا وقت مردنم هستمن.
چرا همه ش از مردن حرف می زنی؟ تو که فردا رو ندیدي! شاید یه دارویی ..
شیوا مرگ من روزي فرا خواهد رسید
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
آخرشم هیچکس نفهمید این زن چه می خواست بگه! تنهایی واستاد و حرف زد اما هیچکس نفهمید چی می گه!
خیلی از ما آدما حرف خیلی ها رو نفهمیدیم!
شیوا درد ما اینه! وقتی حرفا تو کسی نفهمید!
تو حرفاتو زدي و کسی نفهمید؟
شیوا خاك می خواد مرا هم دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بر روي گور غمناکم نهند
آدم وقتی به آخراي راه می رسه، تازه می فهمه چه راهی رو اومده و چقدر خسته شده ! تازه می فهمه که تو این راه رفتن از چه
جاها و چه چیزایی گذشته!
آدم وقتی به آخر راه می رسه، تازه اون وقت که یادش می افته باید برگرده و پشت سرش رو نگاه کنه!
و تو فکر می کنی که به آخر رسیدي؟
شیوا نرسیدم؟
معلومه که نه! من کسایی رو می شناسم که همه ازشون قطع امید ...
شیوا بعد من نا گه به یکسو می روند
پرده هاي تی ه ي دنیاي من
چشمهاي ناشناسی می خزند
روي کاغذ ها و دفتر هاي من
اما من دلم می خواد قبل از بعد من، خیلی چیزا گفته بشه. دلم می خواد حد اقل یکی این چیزا رو بدونه.
مطمئن هستی که می خواي این چیزا رو تعریف کنی؟ شاید درست نباشه که خیلی چیزا رو خیلی ها بدونن.
شیوا یه آدم تو شرایط و وضع من از هیچ چیز نم ی تونه مطمئن باشه. اما حدقا اینو می دونم که باید تا وقتی می تونم حرف
بزنمف خودم این چیزارو بگم.
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه اي
در بر آئینه می ماند بجاي
تار مویی، نقش دستی، شانه اي
« کمی سکوت کرد و بعد گفت »
آخرین سال دبیرستان بودم . نمره هام بد نشده بود . می خواستم بعدش برم دانشگاه . برام یه ارزو بود ! داشتم خودمو آماده می
کردم براي امتحانات. شاید یه هفته بیشتر از جریان نمایش نگذشته بود. یه سه شنبه بود. یه سه شنبه ي همیشه سه شنبه!
صبح از خواب بلند شدم که کارامو بکنم برم مدرسه . تا از جام بلند شدم بابامو دیدم که جلوم واستاده . از بس شب قبل ش
زهر ماري خورده بود، چشماش سرخ سرخ مثل دو تا کاسه ي خون بود ! ترسیدم!سابقه نداشت که بابام اون وقت اروز از خواب
بازي کی؟! این چند شبم نن ت « تیارت » بلند شده باشه ! تا سلام کردم سرم داد زد که ... خانم حالا دیگه واسه من می خواي
نذاشت وگرنه تو خواب سرت رو گذاشته بودم رو سینه ت!
یه گلمه بهش جواب ندادم . اومدم برم پیش مامانم که مثلا بهش پناه ببرم که بهم گفت لازم نکرده از امروز بري مدرسه ! گفتم
چرا مامان؟ ! گفت تا همینجا که درس خوندي بسته ! امروزه قراره برات خواستگار بیاد. اومدم که یه چیزي بگم که قلاب
کمربند بابام محکم از عقب نشست و پشتم!
« سکوت کرد. یه سکوت طولانی بعدش گفت »
و اون سه شنبه هنوز برام ادامه داره!
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها، دور و پنهان میشود
و تو تسلیم شدي؟
شیوا تسلیم تسلیم ! مگه اگه تو جاي من بودي، کار دیگه م می تونستی بکنی؟ یه دختر، اونم تو یه همچین خونواده اي چیکار
می تونه بکنه؟
آخه حد اقل یه تلاشی، یه سعی!
شیوا ت یعنی باید میرفتم از پدر و مادرم شکایت می کردم؟ به کجا؟ به کی؟
عصر همون روز، خواستگارا که دوست پدرم بودن اومدن . پسره قیافه ش بد نبود . باباش هم پیاله ي بابام بود . شاگرد مکانیک
بود. خیلی زود معامله جوش خورد . قیمت م خوب گفتن! چهارده تا سکه مهریه، جاهازم نخواستن. اما سیصد هزار تومن شیربها
کار خودشو کرد! بساط عرق خوري بابام تا چند وقت جور شد!
راستی شیطون چه شکلی یه؟ ! شکل یه پسر خوش تیپ و خوش قیافه؟ شبیه یه دختر قشنگ؟ مثل یسه آدم مومن؟ مثل یه
وعده؟ مثل یه رویا؟ تو فکر می کنی شیطون زشت و ترسناکه یا مثل بقیه فرشته هاس؟اصلا شیطون به اون صورتی که می گن
وجود داره یا فقط نفس و هوي و هوس ما شیطونه؟!
وقتی آروم اومد کنارم رو کاناپه نشست، یه لرز عجیب تمام وجودم رو گرفت . سرمو انداخته » *
* « ! بودنم پایین . جرات نمی کردم بهش نگاه کنم
« دیگه چیزي نگفت »
الو! شیوا!
شیوا ادم گاهی تو زندگی ش می تونه همه چیز رو فراموش کنه . تموم لحظه ها، تمو صحنه ها، تموم آدمایی که بهش
برخوردن، تموم چیزایی که دیده و کارایی که کرده و بعدشم براش عادت شده ! اما هیچوقت نمی تونه لحظه اي رو که براي
اولین بار یه کاري کرده فراموش کنه!
پسره اسمش جواد بود . سی . پنج شیش ساله ش بود . تقریبا دو برابر سن و سال من. بوي عرق تن ش از دو متري آدمو اذیت
می کرد . دندوناش سیاه مثل ذغال بود . زیر ناخن هاش کبره بسته بود . موهاش چرب و چیلی ! حد اقل بخودش زحمت نداده
بود که ریشش رو بزنه و بعد بیاد خواستگاري!
با تو سري براشون چایی بردم تو اتاق . همچین منو نگاه کرد که انگار داره موتور یه ماشین خر اب رو ورانداز می کنه! انگار اصلا
براش فرقی نداشت که خواستگاري بره یا سر تعمیر یه ماشین! قیافه ش بد نبود اما ظاهرش افتضاح.
چایی رو که تعارف کردم، رفتم تو آشپزخونه و همونجا مونم تا صحبت اونا تموم شدو چک و چونه هاشونو زدن و بلند شدن
رفتن! تو آشپزخونه نشسته بو دم و به حرفاشون گوش می دادم که چه جوري سر قیمت چونه می زنن ! اونا می خواستم پنج تا
سکه مهرم کنن و بابام می گفت چهارده تا . اونا شیربها می خواستن صد هزار تومن بدن، بابام پونصد هزار تومن می خواست .
درست مثل اینکه سر خرج تعمیر یه ماشین دارن چونه می زنن ! حالا حال اون دختر رو ببین که یه گوشه، بیرون کعرکه
نشسته و منتظر ببینه براش چه رقمی ثبت می شه و ارزش تومنی ش چقدره ! تو بگو سیاوش، ارزش یه دختر، یه زن چقدره؟
ارزش یه انسان که بدون اراده دختر بدنیا اومده چقدره؟ ! پسره کثافت همونجور که چایی ش رو هورت می کشید با یه لحن
بازاري و زشت گفت با صد تومن تو همین کوچه خودتون دختر می گیرم مث پنجه ي آفتاب! مگه نوبرشو آوردن؟!
« یه لحظه مکث کرد و بعد گفت »
دیدگانم همچو دالانهاي تار
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.